نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

 



:: بازدید از این مطلب : 261
|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : 18 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

 



:: بازدید از این مطلب : 246
|
امتیاز مطلب : 98
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 18 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 321
|
امتیاز مطلب : 99
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 18 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

گفته شده است که عکس این دو پرنده در کشور اوکراین گرفته شده است. میلیون ها نفر در کشور آمریکا و اروپا با دیدن این عکس ها گریه کرده اند. عکاس این عکس ها آنها را به بالاترین قیمت ممکن به روزنامه های فرانسه فروخته است و تمام نسخه های روزنامه در روز انتشار این عکس بطور کامل فروخته شده است.


در تصویر اول پرنده ماده زخمی روی زمین افتاده و منتظر شوهرش می باشد:

در تصویر دوم پرنده نر برای همسرش با عشق و دلسوزی غذا می آورد:

در تصویر سوم پرنده نر مجددا برای همسرش غذا می آورد اما متوجه بی حرکت بودن وی می شود. لذا شوکه شده و سعی می کند او را حرکت دهد:

لحظه ای که متوجه مرگ عشقخود می شود، شروع به جیغ زدن و گریه می کند:

در کنار جنازه همسرش می ایستد و همچنان به شیون می پردازد:

در آخر مطمئن می شود که عشق او باز نمی گردد؛ لذا با غم و ناراحتی کنار جنازه وی آرام می ایستد:


 



:: بازدید از این مطلب : 267
|
امتیاز مطلب : 89
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 18 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

 



:: بازدید از این مطلب : 372
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 18 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواشتر برو من می ترسم
مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم
مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری
زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی
مرد جوان: مرا محکم بگیر
زن جوان: خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟
مرد جوان: باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی
سرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه
روز بعد روزنامه ها نوشتند
برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه
که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد،
یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن
جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت
و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش
رفت تا او زنده بماند
و این است عشق واقعی. عشقی زیبا
 



:: بازدید از این مطلب : 242
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 18 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من ...
غصه هایت برای من ...
همه بغضها و اشكهایت برای من ...
بخند برایم بخند
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ...
صدای همیشه خوب بودنت را
دلم برایت تنگ شده
دوستت دارم ...
 



:: بازدید از این مطلب : 399
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 18 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

 



:: بازدید از این مطلب : 216
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 18 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

دلم گرفته...
دلم عجیب گرفته است !

به قول فروغ خیال می کنم میان این همه شب غروب مانده ام

میان این همه روز در سحر

میان اینهمه سطر در بوسه خیال می کنم

میان این همه باور کافر شده ام

و ...

از اینهمه حروف بی نصیب برای سرودن سطری از باران دلم گرفته

دلم به دردی نمی دانم چه و کجا گرفته است

و رفته رفته به لابه لای ترانه

نمی دانم کجا

نمی دانم کجای

و نمی دانم کدام تنها از میان این همه ندانستن دلتگی ام را هنوز به یاد دارم من

که عین بختک چسبیده است به من این لذیذ دلتنگی لعنتی . .

.

.

.

!
 



:: بازدید از این مطلب : 235
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 18 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

 



:: بازدید از این مطلب : 266
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 17 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

من زیر باران ایستاده ام
و انتظار تو را می کشم

چتر روی سرم نیست

می خواهم قدم هایت را ، با تعداد قطره های باران شماره کنم

تو قبل از پایان باران میرسی یا باران قبل از آمدن تو به پایان می رسد؟!

مرا که ملالی نیست

حتی اگر صدسال هم زیر باران بدون چتر بمانم

نه از بوی یاس باران خورده خسته می شوم

نه از خاکی که باران ، غبار را از آن ربوده است...

هر وقت چلچله برایت نغمه ی دلتنگی خواند

و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری بیا

 
من تا آخرین فصل باران منتظرت می مانم...
 



:: بازدید از این مطلب : 384
|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 17 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

شانه های تو
همچو صخره های سخت و پر غرور

موج گیسوان من در این نشیب

سینه میكشد چو آبشار نور

شانه های تو

چون حصار های قلعه ای عظیم

رقص رشته های گیسوان من بر آن

همچو رقص شاخه های بید در كف نسیم

شانه های تو

برجهای آهنین

جلوه شگرف خون و زندگی

رنگ آن به رنگ مجمری مسین

در سكوت معبد هوس

خفته ام كنار پیكر تو بی قرار

جای بوسه های من بر روی شانه هات

همچو جای نیش آتشین مار

شانه های تو

در خروش آفتاب داغ پر شكوه

زیر دانه های گرم و روشن عرق

برق می زند چو قله های كوه

شانه های تو

قبله گاه دیدگان پر نیاز من

شانه های تو

مهر سنگی نماز من

   

                                                                                                فروغ فرخزاد
 



:: بازدید از این مطلب : 385
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 17 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

 



:: بازدید از این مطلب : 236
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 17 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

یه روز دوست داشتنی
یه روز عاشقانه

تو هوای عاشقانه پاییز

تو زیباترین نقطه این شهر

زیر بارون عشق و احساس پاییز

صدای خش خش برگهای زرد و بی روح رو

که زیر پاهامون خرد میشدن رو حس میکردیم

ولی هیچی نمیگفتیم

اونروز هر دومون تو فکر بودیم

من تو فکر اینکه چه جوری ثابت کنم دوست دارم

تو هم تو فکر اینکه چه جوری میتونیم

تا آخرش با هم باشیم بدون انکه کسی ما رو از هم جدا کنه

یه دفعه دستم رو گرفتی

گرمای دستت بهم حس عجیبی داد

بهم گفت غرورت رو بشکن

بهش بگو دوسش داری

پس منم داد زدم و بهت گفتم:

دوست دارم و هیچوقت ازت جدا نمیشم

تو گفتی اما من دوست ندارم بلکه دیوونتم

گفتی قول میدم با همه بجنگم که مال من شی

من گفتم میترسم چون نمیشه

اما راست گفتی تو با همه جنگیدی و

منو مال خودت کردی

دوست دارم عزیزم ...
 



:: بازدید از این مطلب : 290
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 17 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

بی تو طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده به خونم
تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی ...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من
که ز کوی‌ات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی؟!
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم 

                                                                                                      هما میر افشار

 
 



:: بازدید از این مطلب : 254
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 17 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده



:: بازدید از این مطلب : 295
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 17 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

مردم اغلب بی انصاف ٬ بی منطق و خود محورند ولی آنان را ببخش .
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش .

اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت ولی موفق باش .

اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند ٬ ولی شریف و درستکار باش .

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند ولی سازنده باش .

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند ولی شادمان باش .

نیکی های درونت را فراموش می کنند ولی نیکوکار باش .

بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.

و در نهایت می بینی

هر آنچه هست همواره میان تو و خداوند است نه میان تو و مردم ! 



:: بازدید از این مطلب : 261
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 17 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

جایی هست که به جز تو هیچکس نمی تواند آن را پر کند ... 



:: بازدید از این مطلب : 358
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 17 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

when I am with you it is as if


آن گاه که با توام

Everything that is beautiful surrounds us
گویی هر آنچه که زیباست ما را در بر گرفته است.

This is just a very small part of how wonderful I feel when I am with you
این ها تنها ذره ای ناچیز از احساس والای با تو بودن است.

Maybe the word love was invented to explain
شاید واژه عشق را ساخته اند

the deep all-encompassing feelings That I have for you
تا احسا س چنان عمیق و هزار سوی من به تو را بیان کند.

but some how it is not strong enough
اما باز هم این واژه کافی نیست.

But since it is the best word that there is
با این همه چون هنوز بهترین است

Let me tell you a thousand times that
بگذار بگویمت هزاران بار که

I love you more than Love
بیش از عشق بر توعاشقم.
 



:: بازدید از این مطلب : 383
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 17 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده

 


 



 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 410
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 17 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده
ای که بوی باران شکفته درهوایت

یاد ازآن بهاران که شد خزان به پایت 

شد خزان به پایت، بهار باور من 
سایه بان مهرت نمانده برسر من 
جزغمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی 
چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من! بهارم! بهشت من! کجایی؟

جان من! کجایی؟ کجایی؟ که بی تو دل شکسته ام 
سر به زانوی غم نهاده ام، به گوشه ای نشسته ام 
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا 
مانده با نگاهی به راهی که می‌رود به ناکجا 
ای گل آشنا! 
بی قرارم بیا 
وای از این غم جدایی
باغ من !بهارم !بهشت من کجایی؟

جان من! کجایی؟ کجایی؟ که بی تو دل شکسته ام 
سر به زانوی غم نهاده ام به گوشه ای نشسته ام 
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا 
مانده با نگاهی به راهی که می‌رود به ناکجا 
ای گل آشنا! 
بی قرارم بیا 
وای از این غم جدایی ...


                                                                       قیصر امین پور



:: بازدید از این مطلب : 338
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 14 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . . 
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشيم جائی از بدنت آسیب ديدگي يا شکستگی نداشته باشه " 
پیرمرد غمگین شد، گفت خيلي عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست . 
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند : 
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد كافي دير شده نمی خواهم تاخير من بيشتر شود ! 
يكي از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند . 
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد ! 
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟ 
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است.


:: بازدید از این مطلب : 326
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 14 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده



:: بازدید از این مطلب : 359
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 14 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده
 خیال آمدنت دیشبم به سر می زد 
 نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد 

 به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت 

 خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد 

 شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست 

 هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد 

 زهی امید که کامی از آن دهان می جست 

زهی خیال که دستی در آن کمر می زد 

دریچه ای به تماشای باغ وا می شد 

دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد 

تمام شب به خیال تو رفت و ، می دیدم 

 که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد


                                                                          امیر هوشنگ ابتهاج



:: بازدید از این مطلب : 300
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 14 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده
عشق گفت:من بودم که اورادرخودنگاه داشتم.

دست گفت:من بودم که دست اورالمس کردم. 


دل گفت:من بودم که سالها رنج کشيدم واورادرآشيانه جادادم. 


ولب گفت:اگرمن نبودم که بگويم دوستت دارم تلاش شما بي فايده بود.




:: بازدید از این مطلب : 314
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 14 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده
جلسه محاكمه عشق بود و قاضي عقل ، وعشق محكوم بود به تبعيد به دورتريند نقطه مغز يعني فراموشي . 
قلب تقاضاي عفو عشق را داشت ولي همه اعضا با او مخالف بودند. 

قلب شروع كرد به طرفداري از عشق، آهاي چشم مگر تو نبودي كه هر روز آرزوي ديدنش را داشتي، اي گوش مگر تو نبودي كه در آرزوي شنيدن صدايش بودي و شما پاها كه هميشه منتظر رفتن به سويش بوديد حالا چرا اينچنين با او مخالفيد؟ 

همه اعضا روي برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترك كردند ، تنها عقل و قلب در جلسه ماندند . 

عقل گفت : ديدي قلب همه از عشق بي زارند، ولي متحيرم با وجودي كه عشق بيشتر از همه تو را آزرده چرا هنوز از او حمايت ميكني ؟ 

قلب ناليد و گفت : من بي وجود عشق ديگر نخواهم بود و تنها تكه گوشتي هستم كه هر ثانيه كار ثانيه قبل را تكرار ميكند و فقط با عشق ميتوانم يك قلبي واقعي باشم ...



:: بازدید از این مطلب : 306
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 14 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده
آن که می گوید دوستت می دارمخنیاگر غمگینی است
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را زبان سخن بود
هزاران کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من
عشق را ای کاش زبان سخن بود
آنکه می گوید دوستت دارم
دل اندوهگین شبی ست
که مهتابش را می جوید
ای کاش عشق را زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرم توست
هزار ستاره ی گریان
در تمنای من
عشق را ای کاش زبان سخن بود

                                

                                                                            احمد شاملو



:: بازدید از این مطلب : 377
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 14 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده
عشق آبی رنگ است...اشک ها جاری شد...
در فرو دست انگار ، یک نفر دلتنگ است...
همه ی شهر کنون خوابیدند ،
چشم من بیدار است ،
با تپش های دل پنجره گویی امشب ،
لحظه ی دیدار است...
در دل شهر غریب ،
با تو این عمر گرانمایه رقم خواهم زد ،
در شب تنهایی...
با تو در کوچه ی مهتاب قدم خواهم زد...
یاد آن روز بخیر...
فاصله بین من و تو ، فقط نامت بود ،
در میان همگان ،
دل من در سفر عشق خریدارت بود ،
تا افق همسفرت خواهم بود...
با دلم باش که در این وادی
دل مردم سنگ است...
یاد این باش که در پشت سرت ،
یک نفر تا به ابد دلتنگ است...


:: بازدید از این مطلب : 333
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 14 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده
به او بگویید دوستش دارم به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است 
به صاحب دستانی که گرمای وجود سرد من است 
به صاحب قلبی که برای من است 
به او بگویید نگاهش زندگی را به من آموخت 
عشق را... محبت را... زیبایی را... 

بگویید قلبم همیشه برای اوست!!




:: بازدید از این مطلب : 351
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 14 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بردیا گریبان دریده
چه زیباست بخاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو مردن و به عشق تو سوختن
و چه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن
برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن
ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگی است
بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست
ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست

و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد.




:: بازدید از این مطلب : 293
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 14 مهر 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد